هوا خوردن. فاسد شدن چیزی در مجاورت هوا. (یادداشت مؤلف) ، تصرف کردن هوا در مزاج. (غیاث) : با دم جان پرور شمشیر عادت کرده ست از دم عیسی هوا یابددل بیمار من. صائب
هوا خوردن. فاسد شدن چیزی در مجاورت هوا. (یادداشت مؤلف) ، تصرف کردن هوا در مزاج. (غیاث) : با دم جان پرور شمشیر عادت کرده ست از دم عیسی هوا یابددل بیمار من. صائب
اجر و پاداش یافتن. پاداش نیک دریافتن: تو گر دادگر باشی و پاک رای همی مزد یابی به دیگر سرای. فردوسی. اگر به کرم قدم رنجه فرمائی مزد یابی. (گلستان). رجوع به مزد شود
اجر و پاداش یافتن. پاداش نیک دریافتن: تو گر دادگر باشی و پاک رای همی مزد یابی به دیگر سرای. فردوسی. اگر به کرم قدم رنجه فرمائی مزد یابی. (گلستان). رجوع به مزد شود
تنه خوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صدمه و آسیب دیدن: ز پای اندرآمد نگون گشت طوس تو گوئی ز پیل ژیان یافت کوس. فردوسی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ز رستم بپرسید پرمایه طوس که چون یافت پیل از تگ گور کوس. فردوسی. چنان دان که هر کس که دارد فسوس همو یابد از چرخ گردنده کوس. فردوسی. بزد تند یک دست بردست طوس تو گویی ز پیل ژیان یافت کوس. فردوسی. و رجوع به کوس و کوس خوردن شود
تنه خوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صدمه و آسیب دیدن: ز پای اندرآمد نگون گشت طوس تو گوئی ز پیل ژیان یافت کوس. فردوسی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ز رستم بپرسید پرمایه طوس که چون یافت پیل از تگ گور کوس. فردوسی. چنان دان که هر کس که دارد فسوس همو یابد از چرخ گردنده کوس. فردوسی. بزد تند یک دست بردست طوس تو گویی ز پیل ژیان یافت کوس. فردوسی. و رجوع به کوس و کوس خوردن شود
عدل یافتن. انصاف دیدن. بعدالت رسیدن: تا ز بیداد چشم او برهی از لب لعل او بیابی داد. فرخی. اگر این فاضل از روزگار ستمکار داد یابد... در سخن موی بدو نیم شکافد. (تاریخ بیهقی ص 281 چ ادیب). آنگاه بیابند داد هرکس مظلوم بگیرد گلوی ظلام. ناصرخسرو. بیابد کنون داد بلبل که بستان همی خیل نیسان و آزاردارد. ناصرخسرو
عدل یافتن. انصاف دیدن. بعدالت رسیدن: تا ز بیداد چشم او برهی از لب لعل او بیابی داد. فرخی. اگر این فاضل از روزگار ستمکار داد یابد... در سخن موی بدو نیم شکافد. (تاریخ بیهقی ص 281 چ ادیب). آنگاه بیابند داد هرکس مظلوم بگیرد گلوی ظلام. ناصرخسرو. بیابد کنون داد بلبل که بستان همی خیل نیسان و آزاردارد. ناصرخسرو
کف ّ نفس کردن. حفظ خود کردن. مواظب خود بودن. دم نزدن. بیخود سخن نگفتن. (یادداشت بخط مؤلف) : اگر خود بدارند با خویشتن بزرگان که باشند از آن انجمن. فردوسی
کف ّ نفس کردن. حفظ خود کردن. مواظب خود بودن. دم نزدن. بیخود سخن نگفتن. (یادداشت بخط مؤلف) : اگر خود بدارند با خویشتن بزرگان که باشند از آن انجمن. فردوسی
مطلع شدن. پی بردن. اطلاع حاصل کردن. معلوم کردن. (آنندراج) : برستم چنین گفت کافراسیاب چو از تو خبر یافت اندرشتاب. فردوسی. خبر یافتم از فریدون و جم وزآن نامداران به هر بیش و کم. فردوسی. جز آن نیابد از آن راز کس خبر که دلش ز هوش و عقل درین راه راهبر دارد. ناصرخسرو. چنانکه شابه آنگاه خبر یافت کی بهرام ببادغیس رسیده بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 98). چو خاقان خبر یافت از کار او بر آراست نزلی سزاوار او. نظامی. از آن گنج پنهان خبر یافتند بدیدار گنجینه بشتافتند. نظامی. مهین بانو چو زین حالت خبر یافت بخدمت کردن شاهانه بشتافت. نظامی. بزرگ امید ازین معنی خبر یافت مه نو را بخلوت جست و دریافت. نظامی. سعدی از بارگاه صحبت دوست تا خبر یافتست بیخبرست. سعدی (خواتیم). خبر یافت گردنکشی در عراق که می گفت مسکینی از زیر طاق. سعدی (بوستان). آنگه خبر یافت که آفتاب بر کتفش تافت. (گلستان سعدی). چو از کار مفسد خبر یافتی ز دستش برآور چو دریافتی. سعدی (بوستان). رقیبان خبر یافتندش ز درد دگرباره گفتندش اینجا مگرد. سعدی (بوستان)
مطلع شدن. پی بردن. اطلاع حاصل کردن. معلوم کردن. (آنندراج) : برستم چنین گفت کافراسیاب چو از تو خبر یافت اندرشتاب. فردوسی. خبر یافتم از فریدون و جم وزآن نامداران به هر بیش و کم. فردوسی. جز آن نیابد از آن راز کس خبر که دلش ز هوش و عقل درین راه راهبر دارد. ناصرخسرو. چنانکه شابه آنگاه خبر یافت کی بهرام ببادغیس رسیده بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 98). چو خاقان خبر یافت از کار او بر آراست نزلی سزاوار او. نظامی. از آن گنج پنهان خبر یافتند بدیدار گنجینه بشتافتند. نظامی. مهین بانو چو زین حالت خبر یافت بخدمت کردن شاهانه بشتافت. نظامی. بزرگ امید ازین معنی خبر یافت مه نو را بخلوت جست و دریافت. نظامی. سعدی از بارگاه صحبت دوست تا خبر یافتست بیخبرست. سعدی (خواتیم). خبر یافت گردنکشی در عراق که می گفت مسکینی از زیر طاق. سعدی (بوستان). آنگه خبر یافت که آفتاب بر کتفش تافت. (گلستان سعدی). چو از کار مفسد خبر یافتی ز دستش برآور چو دریافتی. سعدی (بوستان). رقیبان خبر یافتندش ز درد دگرباره گفتندش اینجا مگرد. سعدی (بوستان)
نصیبی یافتن. بهره ای بردن: منت ایزد را که رنجم چون صبا ضایع نشد عاقبت بویی از آن سیب زنخدان یافتم. صائب (از آنندراج). و بمعنی دوم نیز ایهام دارد، اول ریاح مطابق است تقریباً با یازدهم خردادماه جلالی. (یادداشت بخط مؤلف)
نصیبی یافتن. بهره ای بردن: منت ایزد را که رنجم چون صبا ضایع نشد عاقبت بویی از آن سیب زنخدان یافتم. صائب (از آنندراج). و بمعنی دوم نیز ایهام دارد، اول ریاح مطابق است تقریباً با یازدهم خردادماه جلالی. (یادداشت بخط مؤلف)